نازی زینبنازی زینب، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

****میوه دل مامان و بابا****

11 ماهگی......

دخترم مثل برق و باد این ماه گذشت و تو 11 ماهه شدی.....باورت میشه 1 ماه ...فقط 1 ماه دیگه تا 1 سالگیت مونده.....ببخش خیلی مریضم نمیتونم برات خیلی بنویسم و عکس بذارم....فقط این عکستو که از تو موبایل مامان جون مریم پیدا کردم واست میذارم.........اینجا 5 ماهت بود گل قشنگم.... ...
28 آذر 1391

مادر بودن ......

الهی مامان بمیره واست.......چند شبه به خاطر گرفتگی بینیت خوابت نمیبره........امروز دیگه واقعا بی قرار شده بودی.......از صبح که بیدار شدی مدام بغلمی و داری گریه میکنی.......هم دندونت داره درمیاد هم سرماخوردگی گرفتی........هیچوقت ندیده بودم اینطوری اشک بریزی.........تو ناله میزدی و اشک میریختی منم پا به پای تو گریه میکردم.........مادر بودن چقدر سخته...........کاشکی خدا به شما بچه ها زبون میداد تا راحت بگین چه نیازی دارین.........من نمیفهمیدم تو دردت چیه؟الآن گلوتم درد میکنه یا نه.....فقط عذاب میکشیدم.......الهی هیچوقت دیگه مریض نشی......بخدا من طاقت ندارم.........   ولی این مریضی تو ذهنمو مشغول ی...
15 آذر 1391

10 ماهگی....

عزیزم با اینکه چندین روزه از تولد ده ماهگیت میگذره ولی واسه خالی نبودن عریضه این عکسایی رو که همون روز ازت گرفتمو با تاخیر میذارم..... اینم تمرین راه رفتن که نتیجه ای که ازش گرفتیم اینه که حالا حالا ها شما اهل راه رفتن نیستی چون تا 4-5 قدم راه میری میشینی و هرکار میکنیم دیگه رو پاهات واینمی ایستی......   راستی دندون دومت هم دراومد.....من منتظر بودم دندون دومت کنار دندون اولیت یعنی پایین سمت چپ دربیاد اما بالا سمت چپ دراومد.....فعلا یه دندون پایین سمت راست داری یه دونه بالا سمت چپ....البته اون دوتای دیگه هم سفید شدن.......احتمالا همین روزاست که دربیان........مدام دندوناتو بهم میسایی ......من...
11 آذر 1391

بیمه اش کردم به نامت یا حسین.....

دخترم دهه اول محرم هم گذشت و تو اولین محرم زندگیتو تجربه کردی و با حضور در روضه های اباعبدالله و سیاهپوش کردنت بیمه آقا کردیمت...... واست یه دست لباس سقایی هم خریدم.......همیشه آرزو داشتم یه روز یه نینی داشته باشم و تو ایام محرم از این مدل لباسا تنش کنم و با خودم ببرمش مجالس عزاداری ......اونجا بهش شیر بدم و تو اون فضا در آغوش بگیرمش....خدایا شکرت که به آرزوم رسیدم.... این جعبه لباس سقایی که بعداز خریدنش دادم بهت تا خوب نگاش کنی.     اینجا هم داریم میریم روضه.....این پرده سیاه رو هم واسه خونه خودمون خریدیم......خیلی دوست دارم تو خونم مجلس عزای امام حسین بگیرم امیدوارم زودتر قسمتم ...
6 آذر 1391
1